محمدامينمحمدامين، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

محمد امين

ماجرای جن!!!!

1393/5/4 21:22
نویسنده : آبجي مهديه
267 بازدید
اشتراک گذاری

شب آخرمهمونی،من و نرجس و روح اله و زهرا توی پذیرایی خوابیده بودیم.زهرا و روح اله ساکت بودن ولی خواب نبودن.من و نرجس هم داشتیم سر به سر هم میذاشتیم که یهو روح اله گفت:شنیدین؟؟؟؟

من و نرجس:چیو؟؟؟؟

زهرا:آره!

من و نرجس:@_@

روح اله:صدایی که از پشت بوم اومد!

ماسوال

روح اله:باور کنین صدای جنه!!!!

ما:تعجب

روح اله:نرجس میدونه.هر شب کلی صدای پا و کسایی که میدوئن میاد.یه بار اونقد اومد که من و نرجس رفتیم پیش مامان و بابا خوابیدیم!

خلاصه،شروع کردیم به اینکه دیگری رو مجبور کنه بره برق پذیرایی رو بزنه!آخرش زهرا گفت:پاشین همگی بریم بزنیم!!!!!!!!!!!!

بعد مث یه دایره دور هم نشستیم و شعر خوندیم:پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت!!!

ولی روح اله نخوند و گفت:ساکت بشینیم و گوش کنیم تا ببینین من دروغ نمیگمهیس

ما هم سااااااااااااااااااااکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــت نشسته بودیمترسو

بعد یــــــــــــــــــهـــــــــــــــــــــــــو در بــــــــــــــــــــــــــــــــــاز شــــــــــــــــــــــــــــــــد!!!!!!شیطانشیطانشیطان!!!و زندایی اومد بیرون!!!!خنده

ما هم چهار تایی جیغ زدیم و پریدیم روی هم!!!!!!!!گریه

خلاصه،مامان و خاله بیدار شدن و فکر کردن چی شده!!!!!

خاله کمی به ما چهارتا ناسزا گفت و رفت تو اتاق خوابید!!!!!!عصبانی

زندایی هم شیر برای محمدطاها درست کرد و رفت

بعد ما زدیم زیر خنده و تا جایی که تونستیم خندیدیم!!!!قه قههقه قههقه قههقه قهه

فقط جای شکرش باقیه که محمدامین بیدار نشد!!!!!!!!!خواب

پسندها (3)

نظرات (1)

نسیم جون
17 بهمن 94 14:40
خخخخخخخخخخخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امين می باشد