شیطون آبجیا!
داداشی گل من چند تا کلمه یاد گرفته! مثل مامان، بابا، زهرا (که میگه دَیا!!) و نی نی و...
امروزم برای اولین بار گفت مَتی
و یه اولینِ دیگه! امروز محمدامین خان اولین نقاشیشو روی در کمد کتابای من کرد
داداشی من عاااشق دفتر و کتاب و مداد و خودکاره! اگه یه خودکار ببینه و ما بهش ندیم اونقد جیغ میزنه که گلوش میگیره
امروز صبح مامانی محمدامینو آورد گذاشت پیش من. منم دستمو انداختم دور کمرش و خوابیدم!! بعد چند دقیقه دیدم هی داره میگه: «نی نی! نی نی!» بلند شدم میبینم دستشو دراز کرده و میخواد عروسک روی پاتختی رو برداره، ولی نمیتونه چون اگه یکم دیگه بره جلو میفته پایین!!!
داداشی خیلی شیطون شدیا! امروز تنها یادگاری من از دوست صمیمی دوران دبستانم که یه مجسمه بود رو شکستی! بعدش که دوباره میخواستی برش داری و من با اخم نگات کردم دیگه چیزی نگفتی و با اون چشمای قشنگت یه جوری مظلوم نگام کردی که دلم آب شد!
پ.ن: داداشی امیدوارم از گازی که بعدش ازت گرفتم ناراحت نشده باشی!
خب خوشمزه ای دیگهههههه!!!