اولین ها!
محمد امین پنج شنبه برای اولین بار همراه ما به بازار اومد
اون توی بازار خیلی خسته شد و خوابید
البته وقتی اومدیم خونه از بس خوابیده بود دیگه خوابش نمیبرد و ما تا ساعت 3-4 بیدار بودیم تا بالاخره خوابید
روز بعدش هم محمدامین به اولین مسافرت خودش رفت
داداشی از وقتی اومدیم اصلا نمیذاره شبا بخوابیم
داداشی ما هفته ی دیگه یک ماهش میشه
باورم نمیشه:چرا اینقد زود گذشت؟
ما می خوایم فردا بریم خمین پیش پسر خاله محمدسجاد
البته ما باید خیلی مواظب محمد امین باشیم چون محمد سجاد جدیدا خیلی شیطون شده
اون وقتی پسر دایی(محمدطاها)که هفت ماهشه رفته بود پیششون خیلی اذیت کرده بود
اونقد محمدطاها رو اذیت کرده بود که اون هر وقت می دید محمدسجاد داره میاد طرفش جیغ میزد!
اما به هر حال محمد سجاد باید برای رسیدن به محمد امین از شیش تا مانع عبور کنه:من،آبجی زهرا،مامانی و بابایی و مامان و بابای خودش
امیدوارم محمدسجاد، محمد امینو دوست داشته باشه
آخه محمد امین هنوز خیلی کوچیکه
خدایا، محمد سجاد محمد امینو دوست داشته باشه
و البته اذیتش نکنه
داداشی دوستت دارم و البته ازت در مقابل پسر خاله ت محافظت می کنم