ماجرای جن!!!!
شب آخرمهمونی،من و نرجس و روح اله و زهرا توی پذیرایی خوابیده بودیم.زهرا و روح اله ساکت بودن ولی خواب نبودن.من و نرجس هم داشتیم سر به سر هم میذاشتیم که یهو روح اله گفت:شنیدین؟؟؟؟ من و نرجس:چیو؟؟؟؟ زهرا:آره! من و نرجس:@_@ روح اله:صدایی که از پشت بوم اومد! ما روح اله:باور کنین صدای جنه!!!! ما: روح اله:نرجس میدونه.هر شب کلی صدای پا و کسایی که میدوئن میاد.یه بار اونقد اومد که من و نرجس رفتیم پیش مامان و بابا خوابیدیم! خلاصه،شروع کردیم به اینکه دیگری رو مجبور کنه بره برق پذیرایی رو بزنه!آخرش زهرا گفت:پاشین همگی بریم بزنیم!!!!!!!!!!!! بعد مث یه دایره دور هم نشستیم و شعر خوندیم:پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت!!!...
نویسنده :
آبجي مهديه
21:22